وداع با خشم و خشونت

وداع با خشم و خشونت

وداع از چه کسی؟ Ein sehr wütender Abschied!

پس از روزها و شبهایی مملو از درد و اشک و ناله و لابه، پس از هزاران بار ناسزاگفتن به خویشتنِ خویش،

پنجره ای گشوده شد تا نسیم دلپذیر در این هوای سنگین بی مهر و بی لطف گذر کند…

به اندازه ی کافی گریسته ام. به اندازه ی کافی کودکان درون وفادارِ دلبندم را به باد ناسزا و کتک گرفته ام

به اندازه ی کافی با توهین و تهمت و قضاوت و بی انصافی، با چکش  آهنین خشم و خشونت ” خویش” را از پای درآورده ام

به اندازه ی کافی “من” عزیزِ ارزشمند را از عرش به فرش زمین زده ام

das-innere-Team-Frau-Konflikt-وداع با خشم و خشونت بچه های درونمان

آیا میتوانیم از خود و بچه های درونمان وداع کنیم؟

آموزگار من، این مهربانوی نازنین، نسیم دلپذیر هوای سنگین درونم، با من حدیث دل راند و بیدارم کرد

ابتدا اندیشه ام را می سازم، زندگی و معنا می بخشم به اندیشه و خواسته ها و آنچه از من است. همین اکنون!

 چرا که قدرتدر دستان توانای من است

این منم که مسوولیت زندگی ام را به دست دارم . منم که تصمیم می گیرم چگونه بیندیشم و چگونه رفتار کنم

!این وداع از درماندگی است

آموزگار من با گشادگی خاطر و صلابتی تحسین برانگیز میگوید: ”فکر کردن به این که او چرا آمد و چه کرد و چرا بی هیچ
کلامی رفت، باعث میشود از نگاه خود به شرح و تفصیل و قضاوت بپردازی و این بیهوده است. این فکر درباره ی انسان دیگر
.کمکی نمی کند و تلف کردن وقت است”

تو با درون خود، اندیشه ها و احساسات و ناگفته ها، خودت را دریاب

همه ی نیرویم را به کار می گیرم. نداهای درونی روشن اند و قابل شنیدن…

 ندایی که می چزاند، می خندد، می شکند، می کَنَد

می درّد، می غرّد، می زند، می گیرد، می کُشد، می کِشد ، می چِلاند، می خشکاند، می سوزاند ، می ترساند، می میراند

 و خُرد و حقیر و نیست و نابود و می کند

– آخر آبت کم ! نانت کم!

 چرا گوش به سخنان و عاشقانه های آدمی بی ثبات و توهّم زده ، رذل و مردّد و بوالهوس که حتی نمی دانست چرا با تو سخن گفتن را آغازیده و برای ناپدید شدنش دریغ از گفتنی و حرفی و حدیثی و علامتی و سوتی و بوقی و کلامی و پیامی و اشاره ای داشته گوش فرا داده ای؟

آیا او شایستگی قلب پاک و احساسات لبریز از عشق و درون مایه ی با اصالت تو را داشت که دریچه ی قلبت را برویش بگشایی؟

وداع

بچه انتقادی درون: کی دست از خوش خیالی و باورِ دیگران دست بر می داری؟؟؟

با دستهایم گوشهایم را سخت می گیرم… چشمانم را می بندم…

 آرواره هایم درد می کنند. سر و گردنم درد می کنند.. پیشانی ام تیر می کشد…

ماهیچه هایم منقبض شده اند و موجی از دردی سرخ رنگ جان و تنم را به کام خود فرو می برد …

نسیمی خوش بر پوست من می وزد…

 دامان آموزگار من آغشته به عود و چای سبز و اسطوخودوس گیاه سکرآور آرام بخش است…

 درنگ می کنم… نفس هایم را آگاهانه نظم می بخشم. هوا را راهی ریه ها و سینه ام می کنم

 و پس از چند لحظه به آرامی از دهان بیرون می دهم…

 نبض هایم کمی آرام شده اند . گویا از یک دو میدانیِ نفس گیر فارغ شده ام!

 از یک فعالیت بدنیِ اجباری که فقط و فقط درد به جا گذاشته است

وداع با خشم و خشونت

وداع از خودویرانی و بی مسئولیتی زندگی را پر بار میکند

اکنون ندایی در درون تبدارِ اندوهناکم آغاز به سرودن می کند. نوایی که می نوازد، می سراید ، می بوید و می بوسد، به
آغوش می کشد، پرواز می کند، می رقصد و گاه با شیطنت روی یک پا می پرد …

ندایی لبریز لطف و مهربانی، درک و بخشش… به آغوش می کِشَمَش

اشک هایی از سرِ عشق و نه دلسوزی، از سرِ همدردی و نه ترحم، از سرِ همدلی و نه ریا
بستر گونه هایم را خیس می کند

.لحظات خوش دو ماه پر تب و تاب لذت بخش جلوی نگاهم مانند فیلمی استثنایی با حسی غیر قابل وصف جان می گیرد
لبریزِ همه احساساتِ ناب و روح نواز ، به زیبایی هنر و با هنرمندی، با شور و شوق و ذوق
و آفرینش تجسم های الهام بخش نا نوشتنی و ناگفتنی…. لحظاتی که به منِ بی پروایِ اهلِ خطر بالِ پرواز داد که خویش را
بیشتر بازیابم و بدانم آدمی در هوای ناب عشق چگونه رشد می کند و در بر می گیرد… هر چه بود احساسی ناب بود و لذت و
… حظ و زندگی و طلب و بخشندگی و حس خوشِ پرواز

این نشانگر عمق و قدرت خارق العاده ای ست که طبیعت در وجود من
.به ودیعه گذاشته است و مرا مغرور و خرسند می کند که بدانم تار و پودم از عشق و زیبایی های بی بدیل تنیده شده است
به ندای کودکان عزادارِ خشمگین ، خوب گوش کرده ام. به آنها می گویم: می دانم نگران منید! نگران احساسات ارزشمند
درونم که اینگونه مورد ستم واقع شده اند. ولی! دلبندانِ من! این تجربه را بر تجارب زندگی می افزایم و از آن درس می گیرم
از درد و رنج است که بزرگ می شوم ، عمیق میشوم، سینه سوز و پیر میشوم، برگ و گل می دهم. چرا که در نهادِ من از
عشقی بی مرز و بی چون و چرا دمیده شده است. از اشتباه می آموزم . از اشتباه پند می گیرم، از اشتباه رشد می کنم و آدم
می شوم… این دو ماه در حافظه ی احساس من حک شده و با سربلندی و لذت از آن یاد می کنم. می دانم در اندیشه محافظت و
یاری من بوده و هستید …  اگر از جنبه های منفی این تجربه بگذرید میبینید که بال و پر گرفتن در آسمانِ با عظمت عشق
….موهبتی ست که به من داده شده است ، در حالی که بسیاری از آن محرومند

اینک به کودکان عاشق صبور درونم  می گویم: ممنونم از درک و محبت شما! من هم از شما خوبان و هم کودکان نِق نِقوی منفی باف
که حال با سخنان و تشکرات من آرام گرفته اند سپاسگزارم! ما با هم قادریم قوی باشیم و تصمیم بگیریم. ما با هم در یک
هماهنگی و تعادل و درک و تفاهم رشد می کنیم و مفهوم می یابیم. ما بزرگ می شویم و پیش می رویم. “عوامل خارجی” هر
چه و هر که باشند، توانایی به هم ریختنِ ما را ندارند ، وقتی ” من” مادرِ شما دلبندان باشم… شما چشمانتان به من است و
من آغوشم به شما… ای بگردم به دورتان! ای بلا دور از چشمانتان! شما در آغوشِ این مادر که رهبری می کند نگرانی ها،
رنج ها و اندوهتان را آرام می گیرید… شما را صمیمانه می بوسد و می گوید زندگی اندوختنِ تجربه هاست ! هر قدم که بر می
داریم می تواند آغازی باشد برای تجربه ای نوین! کافی ست بدانید چه ارزشمند گنجی هستید. چه ارزشمند جواهراتی هستید که
من رهبری و پیوستگی شما را به عهده دارم…. ای دلبندان من ! به شما افتخار می کنم و می دانم بی نظیرید… می دانم
رشک بر انگیزید… می دانم بهترینید و والاترین
در آستان پایانِ سال بیایید و قوی تر و عاشقانه تر یکدیگر را بیابیم ، در آغوش هم باور کنیم شکوهِ این همبستگی را و پیش
… رویم به سویِ زندگیِ پرباری که شایسته ی آنیم

وداع با خشم و خشونت

  وداع از خود؟ هر گز

Parissa Khosravi
Düsseldorf/ 28.12.2017

 

Als Audio für unterwegs: وداع با خشم و خشونت 

 

Liebe Parissa,

vielen herzlichen Dank für deine wunderschöne rührende Geschichte!

ganz spontan denke ich an ein Zitat von Nietzsche in seinem Buch „Zarathustra“

„Verbrennen muss du dich wollen in deiner eigenen Flamme; wie wolltest du neu werden, wenn du nicht erst Asche geworden bist.“

Auf dem Weg zu unserem Selbst müssen wir die Hindernisse aus dem Weg räumen. Das können wir mit Vertrauen in eigenen Fähigkeiten. Unannehmlichkeiten überwinden wir. Das trägt zu unserem Wachstum, zu unserer persönlichen Weiterentwicklung.

 

Herzlichst

Soheila