اشک ها قلب را پاک می کنند

اشک ها قلب را پاک می کنند

مراجعه کننده ای نزد من از „گریستن“ خود ناراحتی کرد . او از این بابت احساس ناخوشایندی داشت و موجب می شد از خودش خجالت بکشد

:این داستان را برایش تعریف کردم. او دیگر هرگز از گریه کردن گلایه نکرد

   گریه ی خندان

یکی بود، یکی نبود . در روزگاران قدیم گریه ای زندگی می کرد که هیچ کس او را نمی خواست

پدر به او می گفت : ”این همه اطوار نیا ! برو پی کارت

مادر هم احساس بیچارگی میکرد و هم خسته شده بود – او را دیگر به تن نگرفت

آن انسانی که همیشه زار زار می گریست با آمدن گریه به سویش شرمسار و ناراحت بود. چون کسی خواهان گریه نبود، او بیشتر غصه دار شد و گریست

هر چه ناله و مویه های ”گریه” بیشتر می شد، با سختی بیشتری هم میبایست پایان می گرفت

روزی گریه تسلیم شد و گفت: ”باشه! تو بخشی از وجود منی و نمی توان تو را نزد کسی دیگر فرستاد. از این پس هرگاه که بیایی، تو را با مهربانی خوش آمد خواهم گفت

گریه پس از شنیدن این سخن چنان خوشحال شد که شادمانه دست زد و فریاد شادی بر آورد

نویسنده ناآشنا