آیا می توانیم در رابطه با دیگران مرز بگذاریم، حد و مرز قائل شویم و نه بگوییم؟
برای مرز قائل شدن در روابط احتیاج به خودشناسی و عشق به خود داریم
آیا حد و مرز گذاشتن در روابط و نه گفتن از خودخواهی ما سرچشمه می گیرد؟
آیا این خودخواهی است که برای سلامتی جسمی و روانی وجود خود، برای شاد بودن و سر پا ماندن خود، برای جلوگیری از افسردگی مرزگذاری کنیم و اگر لازم باشد نه بگوییم؟
عشق به خود کمک می کند تا خود را به عنوان مهمترین فرد در زندگی خود تصور کنیم و از اعتقادات ناسالم و موانع موجود رهایی یابیم
با عشق به خود ما می توانیم در برخورد با دیگران مهربان و در عین حال موجودی مختار باشیم و نه قربانی و نه مجرم
آیا تعیین حد و مرز دیگران را جریح و ناراحت می کند؟ آیا حد و مرز قائل شدن لطمه به محبوبیت و جذابیت ما میزند؟
به نظر این گونه می آید! چه کسی حاضر است نه بشنود؟
واژۀ “نه” مانند تابلوی “ایست” عمل می کند که پیام و بارِ منفی با خود دارد.
این را از کودکی یاد گرفتیم. در آن زمان ما ناتوان و وابسته به والدین و بزرگسالان خود بودیم، آموختیم مهر و محبت را به هر قیمتی حفظ کنیم. از نه گفتن ابا داشتیم، از محرومیت از عشق و مجازات می ترسیدیم. علاوه بر این، کودکان نمی توانند پدر و مادر خود را آزار دهند، ناامید کنند و عصبانی کنند. چرا که این گونه اعمال برای کودک احساس گناه و عذاب وجدان به همراه دارد
مرز گذاشتن و نه گفتن ترس هایی به دنبال دارد. ترس از
جریح کردن دیگران، احساس گناه، محرومیت از مهر و محبت آنها
رد و نفی شدن، طرد شدن، پیدایش اختلافات، ترک شدن
محکوم شدن، قضاوت و ارزیابی شدن، ناراحتی وجدان
آدم هایی هستند که می خواهند همه چیز را درست انجام دهند؛ در این راه تا جایی پیش میروند که خود را فراموش کرده و همه هم و غمشان یاری و همراهی دیگران می شود. همین آدم ها در روابط انسانی توانایی مرز گذاشتن ندارند و بدین ترتیب احساس می کنند دیگران از آنها مدام سوءاستفاده کرده و درکشان نمی کنند
کسی که نتواند «نه» بگوید، نمیتواند هم «نه» بشنود
فرضیه من: هیچ کس ازخودگذشته مطلق نیست، کسی که به جای پذیرفتن خود و احترام به خود، خود را نفی و رد کند، حتما دلیلی برای این کارش دارد
افرادی وجود دارند که برای به دست آوردن آنچه که خودشان نمی توانند به خود بدهند ، خود را بیش از اندازه قربانی دیگری می کنند. آنها می خواهند فرد سودمند و مفیدی باشند و با قربانی کردن و نادیده گرفتن خود، حس کمرنگی از ارزشمند بودن، محبت و به رسمیت شناخته شدن در آنها پدیدار می شود
ما انسان ها موجوداتی اجتماعی هستیم و نیازهای زیادی داریم
احساس همبستگی و به هم پیوستگی: عشق و محبت، احساس تعلق داشتن و روابط دوستانه
حس قدرشناسی، به رسمیت شناخته شدن، تایید شدن
احساس اطمینان و امنیت
نیازهای اساسی و غریزی بشری
تحقق بخشیدن به وجود و ماهیت خود
در اینجا صحبت از “خود” است؛ ضمیر ناخودآگاه و هسته ی وجودی انسان که نامش را “لوملی” می گذارم.
لوملی قصه ها برای نقل کردن دارد. نقل داستان هایی که از هفته چهارم یا پنجم در بطن مادر شنیده, تجربه کرده و آموخته است. عبارت “حافظه تجربی احساسی” از همان جا نشأت می گیرد.
لوملی سمبل همه تجربیات و نیازها و خواسته های زندگی ماست که از کودکی شکل گرفته و در ما خانه دارد
تصور کن چند جزء در ما به هم پیوسته و کل ما را تشکیل می دهند؟
فرقی نمی کند کجا، در چه شرایطی و با که باشیم. در حوزه ی کار و حرفه، در زندگی خصوصی، رابطه ی عاطفی و یا روابط اجتماعی. رفتار و کارهای ما جملگی از “خود” ما سرچشمه می گیرند. ما همراه و همپای همیشگی و دائمی خود هستیم.
ما موجودی ارزشمندیم و باید نکات با اهمیت را بشناسیم و بیاموزیم
خود را بشناسیم
خود را بی چون و چرا دوست بداریم
خود را درک کنیم, از خود محافظت کنیم, نیازهای خود را برآورده کنیم و
آرزوها را به تحقق بپیوندیم.
اگر به درستی از خود مراقبت کنیم, مدیر مُدَبر و کاردانی هستیم که همچو والدین خوب از کودکان درون خود محافظت و نگهداری می کنند. با همین رسیدگی ها و توجهات به کودکان گوناگون درون، به رشد و شکوفایی، اعتماد و اطمینان به نفس بیشتر و اتکا به خود می رسیم. با این نتایج ارزشمند به خوشبختی واقعی می رسیم؛ به آزادی واقعی، رضایت و خرسندی، آرامش و رهایی و خوشحالی. این گونه است که با “خود” پیوند می خوریم وبا خود یکی میشویم .
آیا می خواهیم به جستجوی مرزهای خود برویم و حد و مرزهای خود را شناسایی کنیم؟
تصمیم و خواسته ما از روی عشقِ به خود، ما را راهی سفری به کشفیاتِ دنیای درون می کند:
براستی من کیستم؟ نیازهای غریزی من کدامند؟ چرا کاری را انجام می دهم؟ چرا کاری انجام نمی دهم؟
به چه چیزی نیاز دارم؟ به چه چیزی اشتیاق دارم؟ چه چیزی/ چه کاری میتوانم؟ چه چیزی توان و نیرویم را بیش از حد می گیرد؟ نقاط ضعفها و قوّتهای من کجا هستند؟
چگونه از خود محافظت می کنم؟ چگونه استرس و فشار را از خود دور می کنم؟ چگونه سبکبال و رها و شادمان می شوم؟
حد و مرز من در محدوده ی جسمی، روانی، بازدهی کاری، روابط و زمانی و مکانی، دقیقا کجاست؟
حد و مرز گذاشتن برابر است با دفاع از ارزش های وجودی
اجازه حد و مرز قائل شدن به خود، اجازه نه گفتن، اجازه ردِ خواسته و تقاضای بیموقع دیگران؛ بدون احساس گناه و ناراحتی وجدان
فضای کافی دادن به برقرارکردن رابطه با دنیای درون خود (ارتباط درونی با خویشتن) خود دوستی و رشد و شکوفایی شخصی ( و رابطه با شریک و دوست و افراد دیگر)
ایجاد تعادل میان نزدیکی و دوری در روابط و نیز مختار بودن در تصمیم گیری ها و انجام دادن امور
زمان دادن به خود (برای خود وقت گذاشتن برابر با ارزش قائل بودن به خود است)، توقف کردن برای تامل و تمرکز بیشتر و خیلی موارد دیگر
بدین گونه تیم گروهی وجود ما به مدیرِ مدبّری چون ما اعتماد می کند، خود را در امان و محفوظ احساس میکند و امور را به ما می سپارد. درست مانند کودکان درون که امنیت و اطمینان و مراقبت را نسبت به خود احساس می کنند و با خیالی آسوده خود را بدست والدین خود می سپارد.
در روابط خود تحرک و پویایی بیاوریم
نسبت به خود و دیگران رابطه ای پویا و پر تحرک داشته باشیم. همه چیز در حال حرکت و تغییر است و ما نیز از این قاعده مستثنی نیستیم. پذیرش، آمادگی داشتن و انعطاف پذیری (خودآگاه و ناخودآگاه) در اثر تغییراتِ زندگی، ما را همراهی می کنند. حد و مرزهای ما نیز در درازای زندگی تغییر می کنند. مدام بر روی این توپ متحرک، هشیارانه، جایگاه خود را شناسایی کنیم و بدانیم دقیقا کجا ایستاده ایم.
مهم ترین و اصلی ترین نکته: خود دوستی
با دقت و تمرکز، نشانه های نشأت گرفته از احساسات در جسم و بدن را دریافت و درک کرده و به آنها اعتماد کنیم. لوملی از طریق بدن با ما ارتباط برقرار میکند. می توانیم به وسیله ی احساسات و دریافت جسمی حد و مرزهایمان را تعیین کنیم، به آنها حرمت گذاشته و از آنها دفاع کنیم
به زبان سمبلیک و استعاره می توان گفت برای کودکان درون و تیم گروهی وجودمان فضای کافی، اطمینان و امنیت به وجود آوریم. به آنها اهمیت دهیم و به حرفهاشان گوش فرا دهیم. نیازهاشان را دریابیم و آنها را برآورده سازیم
بودن و سر کردن با خود، اعتماد و اتکا به نفس را بالا می برد.
از من است که بر من است
وقتی در دل کوه و جنگل فریاد می زنی، پژواک صدایت همه جا می پیچد و به تو باز می گردد، ما این اصل بدیهی را در روابط بررسی می کنیم.
آیا زوج ها حد و مرز های خود را می شناسند؟ آیا می توانند مرز قائل شوند؟ حد وحدود مشخص کنند و نه بگویند؟
زوج ها شخصیت و ویژگی ها، نیازها و همچنین مرزهای متفاوتی دارند. به عنوان مثال برخی از زوجین قرابت و نزدیکی بیشتری طلب می کنند و برخی دیگر فضای آزاد بیشتری. آنها برای خود و خوشبختی شان کارهای نیک انجام می دهند. با یکدیگر صحبت می کنند و با هم حد و حدود را تعیین می کنند؛ که تا کجا می توانند و مجازند پیش روند و در کجا باید توقف کنند. تابلوی ایست در چنین مواقعی می تواند کارساز باشد.
آنچه که در رابطه ی زوجین بسیار پیش می آید، پا از حد و حدود فراتر گذاشتن است.
این از حد و مرزها گذشتن با خود درد جسمی و روانی در پی دارد؛ کرامت و شرافت انسانی را جریحه دار می کند و حرمت ها را می شکند. حد و مرز شکستن ها به اشکال گوناگون اتفاق می افتد:
تهمت ها و مقصر جلوه دادن دیگری
تلاش برای تغییر دیگران
احترام نگذاشتن به فضای آزاد برای دیگری
فشارهای شدید احساسی و روانی/ محرومیت از مهر و محبت
تعیین خودسرانه ی امور, بدون ملاحظه به نیازهای طرف مقابل
حد و مرزهای خود را نشناختن و مرزهای طرف مقابل را نپذیرفتن
نه نگفتن , شنیدن نه را تاب نیاوردن و یا اجازه ندادن
قدرنشناسی و ناسپاسی در ارتباط کلامی
چه خوشبختی بزرگی ست که زوجین در رابطه با یکدیگر ساده و روشن و صمیمی سخن بگویند، از نیازهاشان و آنچه آزارشان می دهند بگویند، چه چیزی در رابطه پذیرفتنی و نا پذیرفتنی ست و حد و مرزهاشان کجا و تا کجاست. در چنین رابطه ی شفاف و روشن سوءتفاهم ها، استرس و خشم کمتری پیش می آید. در چنین روابط دو نفره، تعیین امور و آزادی و اختیار انتخاب با آگاهی و هدفمندانه وجود دارد. قدردانی و سپاس و حرمت در آنها و زندگی روزمره موج می زند. هر دو طرفِ رابطه، با احساس مسوولیت، آنجا که قرارهاشان را گذاشته و تصمیمات خود را گرفته اند، خواسته ها و نیازهاشان را به هم گفته اند در سایه ی گفتگو و ارتباط کلامی همسان و دوستانه صورت پذیرفته است
با آرزوی بهترین ها برای شما
سهیلا مجتبایی/ مشاور و درمانگر
برگردان: پریسا خسروی. گ